کد مطلب:106451 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

خطبه 066-در معنی انصار











[صفحه 394]

از سخنان آن حضرت (ع) است كه بر رد استدلال انصار و مهاجرین ایراد فرموده است وقتی كه پس از وفات پیامبر (ص) خبر اجتماع مردم در سقیفه ی بنی ساعده به آن حضرت رسید پرسید كه انصار درباره ی خلافت چه می گفتند؟ عرض كردند نظر انصار این بود كه دو امیر یكی از انصار و دیگری از مهاجران باشد. حضرت فرمود: چرا بر علیه گفته آنها استدلال نكردید كه پیامبر درباره ی آنها وصیت كرده است كه نیكو كارشان مورد احسان و بد كارشان مورد عفو قرار گیرد. پرسیدند وصیت پیامبر درباره ی انصار چه دلیلی بر رد گفته ی آنها می تواند باشد. امام علیه السلام فرمود اگر خلافت حق آنها بود، سفارش حمایت آنها را به دیگران نمی كرد (معمول این است كه سفارش مرئوس را به رئیس می كنند). سپس فرمود: مهاجران (یعنی قریش) بر حقانیت خود در امر خلافت چه استدلالی داشتند؟! عرض كردند، آنها دلیل آوردند، كه شجره ی رسول خدا (ص) هستند! حضرت فرمود: به شجره بودنشان برای پیامبر استدلال كردند، اما از میوه درخت خاندان رسول یادشان رفته، آن را نادیده گرفتند و تباهش كردند! منظور از (انباء) خبر مشاجره ای بود، كه بر سر خلافت، میان مهاجر و انصار، در گرفت و به گوش حضرت رسید. خلا

صه داستان از این قرار است. پس از وفات پیامبر (ص) انصار در سقیفه ی بنی ساعده، كه محلی برای اجتماع و سخنرانی بود، گرد آمدند، سعد بن عباده، برای انصار سخنرانی كرد، و آنها را ستود و برای به دست گرفتن خلافت، تحریكشان كرد، و آنان را چنین مورد خطاب قرار داد: ای انصار سابقه ای كه شما در اسلام دارید، هیچ قبیله ای از عرب ندارد. پیامبر خدا (ص) ده سال و اندی در مكه، مردم را به عبادت رحمان دعوت كرده جز اندكی به او ایمان نیاوردند. آن تعداد اندك، قادر به یاریش نبودند، واز رسول خدا مشكلی را نمی توانستند رفع كنند. خداوند این فضیلت را نصیب شما كرده و این كرامت را به شما ارزانی داشت، ایمان و اقرار به دین خود را روزی شما گردانید. شما در برابر مخالفان پیامبر (ص) سخت گیرترین و بر علیه دشمنانش سرسخت ترین افراد بودید. سرانجام همه ی مخالفان پیامبر، فرمانبر وی شدند و شمشیر شما عرب را به زانو درآورد. خداوند و عده ی خود را درباره ی پیامبر به انجام رسانید و او را از دنیا به آخرت كوچ داد، در حالی كه از همه ی شما راضی و خوشنود بود. بنابراین خود را آماده ی عهده دار شدن امر خلافت سازید. زیرا شما سزاوارترین افراد به این امر هستید. انصار در پا

سخ سعد بن عباده گفتند: اگر موافقت كنی و آماده باشی ما امر خلافت را به تو واگذار می كنیم. خبر این جریان، به ابوبكر و عمر رسید، شتابان به سقیفه بنی ساعده آمدند. ابوبكر انصار حاضر در سقیفه را مورد خطاب قرار داد و چنین گفت: آیا شما نمی دانید كه ما مهاجران اولین افرادی هستیم كه اسلام آوردیم؟ ما فامیل، عشیره و قبیله ی پیامبریم. شما به دستور كتاب خدا برادر دینی ما، یاور دین و مشاور رسول خدا (ص) بودید. شما در ایثار و فداكاری ما را بر خود مقدم داشتید و خشنودترین افراد در برابر قضای الهی، و در برابر برادران دینی خود تسلیم فرمان خداوندی بودید. حال چنین نباشید كه دین خدا به دست شما نقض شود. من شما را برای بیعت، با ابوعبیده و عمر دعوت می كنم، و هر دو شایستگی خلافت را داشته و آن دو را برای ادای نماز تو را به مسجد فرستاد بنابراین تو از هر كسی به خلافت و جانشینی سزاوارتری.! در پاسخ ابوبكر، انصار چنین اظهار داشتند: ما یاران پیامبریم، به او ایمان آوردیم و خانه ی خود را كه مدینه باشد مركز ایمان قرار دادیم. خداوند تعالی جز در دیار ما آشكارا مورد پرستش قرار نگرفت، و ایمان جز به وسیله شمشیرهای ما شناخته نشد. نماز جماعت جز در مساج

د ما برپا نگردید. با این وصف، شایسته ی خلافت جز ما كسی نخواهد بود، و اگر آنچه كه گفتیم نپذیرید، از ما انصار یك امیر و از مهاجرین نیز یك امیر تعیین شود. بدین هنگام عمر فریاد برداشت، كه این غیر ممكن است و دو شمشیر در یك غلاف روا نیست. با وجودی كه مهاجران در میان ما هستند، قوم عرب فرمانروایی شما را نمی پذیرند. حباب بن منذر در جواب عمر گفت: به خدا سوگند ما انصار در امر خلافت از شما سزاوارتریم چه آنها كه دیانت اسلام را نداشتند با شمشیر ما دین را پذیرفتند. و اگر شما مهاجران این حقیقت را نپذیرید از دیار خود آواره تان خواهیم كرد. ما همواره تكیه گاه شما بوده به منزله ی درختان خرمای پرثمری بوده ایم، و اگر بخواهید چنین رفتار كنید خرما به شما نخواهد رسید. و هر كس آنچه كه گفتم قبول نكند، با همین شمشیرم ادبش می كنم. اما اختلاف میان انصار كفه را به نفع مهاجران سنگین كرد. یكی از بزرگان قبیله ی خزرج به نام بشر بن سعد خزرجی كه نسبت به سعد بن عباده، كاندید خلافت، حسد می ورزید و مایل نبود كه وی به خلافت رسد، گفت: ما از جهاد و اسلاممان جز رضایت پروردگار را در نظر نداشته و مقصد ما امور دنیایی نبوده است. پیامبر (ص) مردی از قریش بو

د قوم وی در میراث بردن خلافت از او سزاوارترند. ای گروه انصار از خدا بترسید و با قریش نزاع نكنید. پس از این سخنان بشر ابوبكر به پاخاست و گفت: با هر یك از این دو نفر (ابوعبیده و عمر) كه مایلید بیعت كنید. ابوعبیده و عمر خطاب به ابوبكر اظهار داشتند: خلافت را جز تو كسی قبول نخواهد كرد و تو از همه به این امر لایق تری، دستت را برای بیعت با مردم جلو بیاور. ابوبكر دستش را به عنوان رضایت بر این امر گشوده جلو آورد. ابوعبیده و عمر با او بیعت كردند. سپس بشر بن سعد از قبیله خزرج و تمام قبیله اوس با ابوبكر بیعت كردند. قضیه انتخابات فیصله یافت. سعد بن عباده كه با حالت بیماری در سقیفه حضور یافته بود به خانه اش بازگردانده شد. به روایتی تا هنگام وفاتش، كه در سرزمین حوران در مسیر شام اتفاق افتاد از بیعت با ابوبكر خودداری كرد. پس از نقل جریان سقیفه و بیعت با ابوبكر بشرح كلام امام (ع) باز گردیم خبری كه امام (ع) از رسول خدا (ص) بر علیه انصار نقل كرده است، خبر صحیحی است. بخاری و مسلم در كتابهای مسندشان این حدیث را نقل كرده اند. از انس بن مالك نقل شده است كه گفت: ابوبكر و عباس هنگام بیماری رسول خدا (ص) به مجلسی از مجالس انصار وارد ش

دند و آنها را در حال گریه و زاری دیدند پرسیدند چرا گریه می كنید؟ انصار پاسخ دادند كه خاطره حضور و مجلس پیامبر ما را به گریه انداخته است عباس و ابوبكر بر پیامبر وارد شده جریان گریه ی انصار را برای رسول خدا نقل كردند. پیامبر با همان حالت بیماری در حالی كه دستمالی بر سر بسته بود، به مسجد آمد و آن آخرین باری بود كه به منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به اصحاب چنین فرمود: شما را درباره ی انصار كه مورد علاقه و رازداران من بودند، سفارش می كنم آنها وظیفه ی خود را انجام دادند. باقی مانده است آنچه باید از آن سودمند شوند. بنابراین نیكوكارشان را مورد عنایت قرار دهید و از بدكارشان صرف نظر كنید. این بود سفارش پیامبر (ص) درباره انصار. نوع استدلال امام (ع) به این خبر به شكل قضیه شرطیه متصله ای است كه نقیض تالی در آن استثناء شده است. شكل برهان چنین است. 1- اگر امامت حق انصار بود، كه به نفع آنها وصیت نمی شد. 2- ولی به نفع آنها وصیت شده است. 3- پس نمی توانند امام و رهبر دیگران باشند. ملازمه ی میان وصیت درباره آنها و عدم جواز خلافتشان بدین شرح است: قضاوت عرف در چنین موردی این است كه توصیه رعایت حال و شفاعت در حق مرئوس (ا

فراد تحت سرپرست) به رئیس داده می شود، هیچ گاه به رعیت و افراد تحت قیمومت و سرپرستی نمی گویند مراقب دولت و سرپرست خود باشید. بنابراین چون وصیت در حق انصار شده است، امامت و خلافت حق آنها نیست. و اما قوله: احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره منظور حضرت از ثمره خود و اهل بیتش می باشد زیرا آنها میوه ی شاخه های پر برگ درخت اسلام اند همان گونه كه لفظ شجره را برای قریش به كار برده، لفظ ثمره را به عنوان استعاره درباره ی خود به كار گرفته است چگونگی فرع و ثمره بودن آن بزرگوار برای پیامبر را قبلا توضیح داده ایم. و مقصود از تباه ساختن آن بزرگوار، سهل انگاریی بود كه درباره ی خلافت آن حضرت روا داشتند. احتمال دیگر این است كه منظور حضرت از میوه ای كه مردم آن را ضایع كردند، سنت خدا باشد همان چیزی كه مطابق اعتقاد و باور آن حضرت، ذیحق بودن آن بزرگوار را برای خلافت واجب می كرد. با این توضیح روشن است كه سنت خدا ثمره ی پیامبر باشد، و اهمال كاری مردم، ترك وظیفه ای بوده، كه در رعایت حق امام كرده اند. با این تفضیل، سخن امام (ع) به منزله برهانی است بر علیه قریش به مانند برهانی كه بر علیه انصار اقامه كردند. توضیح برهان این است: اگر قریش از ا

نصار به امر خلافت سزاوارتر بوده اند! به این دلیل بوده، كه خود را شجره ی پیامبر معرفی كرده اند. و به همین دلیل من بر قریش حق تقدم دارم، چون من ثمره ی آن درخت هستم، میوه درخت به دو دلیل از درخت مهم تر است. 1- نزدیكی، قرابت و مزیت میوه برای صاحب درخت بسیار روشن است. 2- منظور از كشت درخت و تولید آن در حقیقت میوه است، چه اگر درخت اهمیت دارد صرفا بدلیل میوه می باشد، و اگر توجه به میوه نباشد یقینا توجه به درخت نخواهد بود. استدلال حضرت مثبت یكی از دو امر زیر نیز می باشد. 1- در این معاوضه، حق اعتراض برای انصار نسبت به خلافت قریش همچنان باقی است. 2- و یا این كه خلافت حق حضرت باشد. چه اگر شجره بودن قریش دلیل معتبری برای خلافت باشد، به همین دلیل خلافت حق ثمره است، نه شجره، مقصود امام (ع) این است كه خلافت حق اوست.


صفحه 394.